جدول جو
جدول جو

معنی تاب رفتن - جستجوی لغت در جدول جو

تاب رفتن
(بَ)
در رنج و پیچ و تاب شدن.
- در تاب رفتن، به خود پیچیدن از درد:
در تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد
خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت
خود را تهی ز خون دل چندساله کرد.
؟
لغت نامه دهخدا
تاب رفتن
در رنج بودن در پیچ و تاب شدن
تصویری از تاب رفتن
تصویر تاب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خواب رفتن
تصویر خواب رفتن
به خواب رفتن، در خواب شدن، خوابیدن
کنایه از بی حس شدن دست یا پا به واسطۀ فشاری که بر آن وارد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
شتاب کردن، عجله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز رفتن
تصویر باز رفتن
دوباره رفتن، بار دیگر رفتن، بازگشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تند رفتن
تصویر تند رفتن
با سرعت و شتاب راه رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاد رفتن
تصویر یاد رفتن
صحبت کردن دربارۀ کسی
فرهنگ فارسی عمید
(خُ خاکْ، کَ دَ)
به عجله رفتن. به تعجیل رفتن. افعنجاج. اکتیار. امتلال. اهتباص. تمعﱡج. تهدکر. درقله. دلظ. شغر. طقو. عفق. عفاق. عمج. کلسمه. لحب. مطو. نسل. نسلان. نجش. نجاشه. هبذ. هبهبه. هذرفه. هذلان. هذوف. هردجه. هروله. هطق. هفیف. هقط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ / هَِ)
راه خلاف رفتن. اعراض کردن. منحرف شدن. رجوع به تاب و تاب داشتن شود:
اگر تاب گیرد دل من ز داد
ازین پس مرا تخت شاهی مباد.
فردوسی.
که هر کس که آرد بدین دین شکست
دلش تاب گیرد شود بت پرست.
فردوسی.
وگرتاب گیرد سوی مادرش
ز گفت بد آگنده گردد سرش.
فردوسی.
مکن کامشب ز برفم تاب گیرد
بدا روزا که این برف آب گیرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاد رفتن
تصویر یاد رفتن
فراموش کردن از خاطر بردن نامی یا مطلبی را
فرهنگ لغت هوشیار
تند رفتن سریع رفتن: ارتجل الفرس گاه رهوار و گاه گام رفت اسب. (منتهی الارب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام رفتن
تصویر کام رفتن
کام رفتن در چیزی. تمرکز دادن آرزو و مرا بدان: (تجلی می تراود از لب جام همه در عکس ساقی میرود کام)
فرهنگ لغت هوشیار
کار کردن بعمل پرداختن کار رفته. یا کار رفتن زن بد (روسبی)، پرداختن او بعمل بد، انجام شدن کاری اجرا شدن عملی. یا کار رفتن از کسی یا چیزی. انجام شدن کار بدست او یا توسط آن: (کار از تو میرود مددی ای دلیل راه، کانصاف میدهیم وز راه اوفتاده ایم) (حافظ 2151)
فرهنگ لغت هوشیار
عجله کردن شتاب کردن، تعجب کردن: یکی خلعت آراست افراسیاب که گر بر شمارت گیری شتاب. ز دینار وز گوهر شاهوار ز زرین کمرهای گوهر نگار
فرهنگ لغت هوشیار
تب دار شدن به تب دچارشدن ازدیاد درجه حرارت بدن که با علائم دیگر مشخصات تب همراه باشد تب کردن تب داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهی رفتن
تصویر تهی رفتن
سفر بیفایده و بی جهت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب رفتن
تصویر خواب رفتن
بخواب فرورفتن خواب شدن 0، بیحس شدن (پایا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
قدم گشادن، قدم سنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز رفتن
تصویر باز رفتن
مجددا رفتن دوباره رفتن باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک رفتن
تصویر پاک رفتن
کامل رفتن تمام رفتن پاک روب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب گرفتن
تصویر تاب گرفتن
اعراض کردن، منحرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
عجله کردن، سرعت گرفتن، جدا شدن
فرهنگ فارسی معین
ساییده شدن، سابیده شدن، پرداخته شدن، صیقل یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
Recede
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
Speed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از غار رفتن
تصویر غار رفتن
Cave
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
Gait, Walk
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از غار رفتن
تصویر غار رفتن
cavar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
походка , идти
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
ускорять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
отступать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از غار رفتن
تصویر غار رفتن
копать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
Gangart, gehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
zurückweichen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
beschleunigen
دیکشنری فارسی به آلمانی